بخش سرطان
نویسنده:
الکساندر سولژنیتسین
مترجم:
سعدالله علیزاده
امتیاز دهید
✔بخش سرطان یک دنیای حیرتزای بیامید و غمباره است ـ بخش سرطان تمامی روسیۀ شوروی است که در دام غدۀ مرگبار خفقان ـ این سرطان سیاسی و روانی در کار شکنجه و احتضار خویش است.
داستان در بخش سرطان میگذرد اما محیطی تیرهتر و اندوهبارتر از آن را در بردارد ـ هر فرد در این نظام بیروزن کلکتویسم زندانی غدۀ بدخیم و مبتلای شکنجۀ اسارت خویش است.
در بخش سرطان از تبعیدها، زندانها، اردوگاهها و خلاصه شکنجهگاههای روحی و جسمی استالینی سخن میرود... از قدرتهای بیرحم اهریمنیای سخن میرود که به سادگی محض چه بسا زندگیها را ویران و بیسامان میکند...
رمان این گونه آغاز میشود:
بدتر از همه بخش سرطان «شمارۀ سیزده» بود. پاول نیکلایویچ روسانف هیچگاه آدمی خرافاتی نبود و نمیتوانست باشد، اما وقتی پای کارت پذیرشش نوشتند «بخش سیزده» قلبش یکباره فرو ریخت. مسئولین بیمارستان باید ابتکار را از خود نشان میدادند که از شمارۀ سیزده برای مشخص کردن بخشهایی مثل ارتوپدی یا زایمان استفاده کنند نه بخش سرطان.
اما در سرتاسر جمهوری، این درمانگاه تنها جایی بود که میتوانست به او کمک کند. پاول نیکلایویچ همچنانکه به آرامی غدۀ بدخیماش را که در طرف راست گردنش رشد کرده بود لمس میکرد، با امیدواری پرسید: «دکتر اینکه حتماً سرطان نیست، درسته؟ من سرطان نگرفتهام؟» بهنظر میرسد که غده هر روز بزرگتر میشود، اما با وجود این پوست سفت و کشیدۀ روی آن، چون همیشه سفید و بیآزار بود.
دکتر دونتسووا همچنانکه پروندۀ تاریخچۀ بیماری را با خطوط گستاخانۀ خود پر میکرد برای دهمین بار با صدای آرامبخش خود رو به وی گفت: «خدای من؛ البته که نه.» دکتر دونتسووا همیشه هنگام نوشتن عینک قابمستطیلی خود را که حاشیۀ گردی داشت به چشم میزد و بهمحض تمام شدن کارش با حرکتی سریع آن را از چشم برمیداشت.
بیشتر
داستان در بخش سرطان میگذرد اما محیطی تیرهتر و اندوهبارتر از آن را در بردارد ـ هر فرد در این نظام بیروزن کلکتویسم زندانی غدۀ بدخیم و مبتلای شکنجۀ اسارت خویش است.
در بخش سرطان از تبعیدها، زندانها، اردوگاهها و خلاصه شکنجهگاههای روحی و جسمی استالینی سخن میرود... از قدرتهای بیرحم اهریمنیای سخن میرود که به سادگی محض چه بسا زندگیها را ویران و بیسامان میکند...
رمان این گونه آغاز میشود:
بدتر از همه بخش سرطان «شمارۀ سیزده» بود. پاول نیکلایویچ روسانف هیچگاه آدمی خرافاتی نبود و نمیتوانست باشد، اما وقتی پای کارت پذیرشش نوشتند «بخش سیزده» قلبش یکباره فرو ریخت. مسئولین بیمارستان باید ابتکار را از خود نشان میدادند که از شمارۀ سیزده برای مشخص کردن بخشهایی مثل ارتوپدی یا زایمان استفاده کنند نه بخش سرطان.
اما در سرتاسر جمهوری، این درمانگاه تنها جایی بود که میتوانست به او کمک کند. پاول نیکلایویچ همچنانکه به آرامی غدۀ بدخیماش را که در طرف راست گردنش رشد کرده بود لمس میکرد، با امیدواری پرسید: «دکتر اینکه حتماً سرطان نیست، درسته؟ من سرطان نگرفتهام؟» بهنظر میرسد که غده هر روز بزرگتر میشود، اما با وجود این پوست سفت و کشیدۀ روی آن، چون همیشه سفید و بیآزار بود.
دکتر دونتسووا همچنانکه پروندۀ تاریخچۀ بیماری را با خطوط گستاخانۀ خود پر میکرد برای دهمین بار با صدای آرامبخش خود رو به وی گفت: «خدای من؛ البته که نه.» دکتر دونتسووا همیشه هنگام نوشتن عینک قابمستطیلی خود را که حاشیۀ گردی داشت به چشم میزد و بهمحض تمام شدن کارش با حرکتی سریع آن را از چشم برمیداشت.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی بخش سرطان
هرقدر که راه اول انسان را در منافع خصوصی و خودپرستی و افکار انتزاعی فرو میبرد، راه دوم موجب بلوغ انسان اجتماعی میشود و او را به سمت درک و شناخت همنوعان و واقعگرایی میکشد.
شاهکار سولژنیتسین روایت تکاندهندهای است از رویارویی انسانها با واقعیتهای مهلک جامعه. واقعیتهایی که محصول اعمال انسانها هستند اما زور و قدرتشان بسیار فراتر از تحمل و اراده یک یا چند نفری است که در مرکز حادثه اسیر شدهاند. روایت اینکه هر یک از شخصیتهای اسیر به فراخور نوع زندگی و کار و باور خود چه واکنشی نشان میدهد و چگونه زندگی را ادامه میدهد، بسیار آموزنده، جذاب و زیبا انجام شده است.
از متن کتاب : «هر احمقی اگر شصت سال در صلح و آرامش زندگی کند میتواند دکترای علوم بگیرد ولی مساله این است که در عرض بیست و هفت سال چه کار میتوان کرد؟ ... اشتباهآمیزترین شیوه تفکر، فکر کردن به فرصتهای از دست رفته بود. آدم نادان عمر طولانی میطلبد در حالی که اپیکور روزی گفته بود: اگر به احمقی عمر جاوید اعطا شود در استفاده از آن حیران خواهد ماند»
واما سولژنیتسین افسانه انسانی مومن که تنها با سلاح ایمان به نبرد رژیمی که تسمه بر گرده انسانیت کشیده بود رفت و جاودانه شد...
پاینده و برقرار باشید
این کتاب نیز در لیست هزار و یک کتاب سایت معروف آمازون موچود است که پیش از مرگ باید خواند .